عشق همان به که به زاری بود عزت عشق از در خواری بود دست بگیرد دل درویش را دوست که در مهد و عماری بود هم نکند صید چنان آهویی گر سگ ما شیر شکاری بود از گل و باغش نبود چاره‌ای دیده که چون ابر بهاری بود یار مرا می‌کشد از عشق خود کشتن عشاق چه یاری بود؟ روز که بی‌وصل بر آید ز کوه در نظر من شب تاری بود هم بکند چارهٔ او اوحدی چون شب رندی و سواری بود اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17296