چو بنشست بهرام بهرامیان ببست از پی داد و بخشش میان به تاجش زبرجد برافشاندند همی نام کرمان شهش خواندند چنین گفت کز دادگر یک خدای خرد بادمان بهره و داد و رای سرای سپنجی نماند به کس ترا نیکوی باد فریادرس به نیکی گراییم و فرمان کنیم به داد و دهش دل گروگان کنیم که خوبی و زشتی ز ما یادگار بماند تو جز تخم نیکی مکار چو شد پادشاهیش بر چار ماه برو زار بگریست تخت و کلاه زمانه برین سان همی بگذرد پیش مردم آزور بشمرد می لعل پیش آور ای روزبه چو شد سال گوینده بر شست و سه چو بهرام دانست کامدش مرگ نهنگی کجا بشکرد پیل و کرگ جهان را به فرزند بسپرد و گفت که با مهتران آفرین باد جفت بنوش و بباز و بناز و ببخش مکن روز بر تاج و بر تخت دخش چو برگشت بهرام را روز و بخت به نرسی سپرد آن زمان تاج و تخت چنین است و این را بی‌اندازه دان گزاف فلک هر زمان تازه دان کنون کار نرسی بگویم همی ز دل زنگ و زنگار شویم همی فردوسی : شاهنامه : پادشاهی بهرام بهرامیان : پادشاهی بهرام بهرامیان گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/1730