برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید ولی امید می‌دارم که روزی گل به بار آید رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن خود از آشفته‌ای چون من نمیدانم چه کار آید؟ ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن بدین قوت نپندارم که زخمی بر شکار آید ز سودای کنار او کنارم شد چو دریایی نه دریایی که رخت من ز موجش با کنار آید گر او صدبار بر خاطر پسندد، راضیم لیکن بدان خاطر نمیباید پسندیدن که بار آید همه شب ز انتظار او دو چشمم باز و می‌ترسم که خوابم گیرد آن ساعت که دولت در گذار آید بکوش ای اوحدی یک چند، اگر مقصود میجویی کسی کش پای رفتن هست ننشیند که یار آید اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17314