دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر بر رخش از هفت ونه، نقش و نگاری دگر گفتمش: ای جان، بیا، دست به یاری بده گفت: نیارم، که هست به ز تو یاری دگر گفتمش: آخر مکن بیش کنار از برم گفت: دلم می‌کند میل کناری دگر گفتمش: از هجر تو گشت نهارم چو لیل گفت: ازین پیش بود لیل و نهاری دگر گفتمش: از وصل تو آن من خسته کو؟ گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر گفتمش: امروز کن، گر گذری میکنی گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر گفتمش: از کار تو نیک فرو مانده‌ام گفت: برو بعد ازین در پی کاری دگر گفتمش: ای بی‌وفا، عهد همین بود و مهر؟ گفت که: می‌آورند چند قطاری دگر گفتمش: آن دل که من پیش تو دارم، بده گفت: به از من ببین مظلمه‌داری دگر گفتمش: ار دیگری عاشق زارم کند؟ گفت: به دست آورم عاشق زاری دگر گفتمش: ار اوحدی نیست شود در غمت گفت: به از اوحدی هست هزاری دگر اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17345