شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر خسروان را جای تشویشست ازان اقلیم گیر بردمش پیش امیری، تا بخواهم داد ازو چون بدید او را، ز من آشفته دل‌تر شد امیر هر دبیری را که فرمایم نبشتن نامه‌ای پیش او جز شرح حال خویش ننویسد دبیر آن تن همچون خمیر سیم و آن موی دراز کرد باریکم چو مویی کش برآرند از خمیر میل عاشق چون کند دلبر؟ چو نپسندد ر قیب داد مسکین کی دهد سلطان؟ چو نگذارد وزیر در دل او عاقبت یک روز تاثیری کند ناله و آهی که هر شب میرسانم تا اثیر هر که همچون اوحدی خود را نخواهد مبتلا گو: نظر کمتر فکن بر روی یار بی‌نظیر اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17355