صنما، بی‌تو مرا کار به جان آمده گیر دلم از درد فراقت به فغان آمده گیر دل شوریده ز هجر تو به جان می‌آید جان سرگشته ز هجرت به دهان آمده گیر زان زنخدان چو سیب تو بده یک بوسه وآنگه از باغ تو سیبی به زیان آمده گیر خلق گویند که: حال تو بر دوست بگوی حال خود گفته و بر دوست گران آمده گیر آرزوی تو گر آنست که: من کشته شوم آن چنان کارزوی تست چنان آمده گیر گفته‌ای: اوحدی آن به که ز پیشم برود رفته از پیش تو و باز دوان آمده گیر اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17357