منم غریب دیار تو، ای غریب‌نواز دمی به حال غریب دیار خود پرداز بهر کمند که خواهی بگیر و بازم بند به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز گرم چو خاک زمین خوار می‌کنی سهلست چو خاک می‌کن و بر خاک سایه می‌انداز درون سینه دلم چون کبوتران بتپد چه آتشست که در جان من نهادی باز؟ هوای قد بلند تو می‌کند دل من تو دست کوته من بین و آرزوی دراز! بر آستین خیالت همی دهم بوسه بر آستان وصالت مرا چو نیست جواز هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود نظر به روی کسی بر نمی‌کنی از ناز اگر بسوزدت، ای دل، ز درد ناله مکن دم از محبت او می‌زنی، بسوز و بساز حدیث درد من، ای مدعی، نه امروزست که اوحدی ز ازل بود رند و شاهد باز اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17361