گلت بنده گردید و شمشاد نیز غلام تو شد سرو آزاد نیز که صد رحمت ایزدی بر رخت هزار آفرین بر لبت باد نیز ز مهر تو بگریست چشمم به خون ز عشقت به نالم به فریاد نیز چو دیدی که چشم تو آبم ببرد کنون می‌دهی زلف را باد نیز نباشد ترا بعد ازین برگ من که بیخم بکندی و بنیاد نیز به لطف و نوازش بده داد ما که جور تو دیدیم و بیداد نیز نه مثل تو آمد ز پشت پدر نه مانندت از مادری زاد نیز پریر از لبت بوسه‌ای خواستیم نداد آن و دشنامها داد نیز نبود اوحدی را توقع ز تو که او را کنی در جهان یاد نیز اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17370