باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟ یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟ دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم قصهٔ درد و غم دور و دراز دل خویش چشم بربستم و از دیده و دل دور نه‌ای چون ببندم به حیل دیدهٔ باز دل خویش؟ گر شبی پیش خودم بار دهی بی‌اغیار بر تو خوانم همه تحقیق و مجاز دل خویش از سر عربده برخیز و بر من بنشین تا زمانی بنشانم بتو آز دل خویش کس چه داند که چه بر سینهٔ من می‌گذرد؟ من شناسم اثر گرم و گداز دل خویش اوحدی تا روش قامت زیبای تو دید جز به سوی تو ندیدست نیاز دل خویش اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17397