گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی کان توبه که دیدی تو، بشکستم و بشکستم هر چند به حالم من، از دست که نالم من؟ زیرا که دل خود را، من خستم و من خستم ای مطرب درویشان، کم کن سخن خویشان گو نیست شوند ایشان، من هستم و من هستم هر کس به گمان خود، گوید سخنان خود من یافتم آن خود، وارستم و وارستم ای اوحدی، ار باری، دادی خبر یاری در یار که می‌گفتم، پیوستم و پیوستم اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17433