خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم آن نفس به همی، که گرفتار علف بود او را چو خران سر به چرا کردم و رفتم کام همگان محنت و ناکامی من بود کم گفتم و آن کام فدا کردم و رفتم هر فرض که از من به همه عمر قضا شد در یک رکعت جمله قضا کردم و رفتم هر قرض که در گردن من بود ز غیری از خون دل و دیده ادا کردم و رفتم روی همگان چونکه به محراب ریا بود من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم پای دلم از هر هوسی سلسله‌ای داشت از پای دل آن سلسله وا کردم و ر فتم تن را به نم چشم فرو شستم و شد پاک دل را به غم عشق دوا کردم و رفتم دیدم که: دل اوحدی این جا بگرو بود او را به دل خویش رها کردم و رفتم اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17442