ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم خیال روی تو در چشم در فشان دارم تو آب دیدهٔ پیدا بهل، که پوشیده ز سوز مهر تو آتش در استخوان دارم بپرس ز ابرو و مژگان خویش قصهٔ من که این جراحت از آن تیر و آن کمان دارم شدم چو خاک زمین خوار و روی آنم نیست که از جفای تو دستی بر آسمان دارم چنان مکن که به زنار در حساب آید همین کمر که ز بهر تو در میان دارم مرا به عشق تو چون آب در گذشت از سر چه غم ز سرزنش هر که در جهان دارم؟ باو حدیث به یک بوسه اعتماد ار نیست بمن فروش، که هم سیم و هم ضمان دارم اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17475