درهجر تو درمان دل خسته ندانم زان پیش که روزی به غمت می‌گذرانم گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟ تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم جانا، چو به نقد از بر من دل بربودی همنقد بده بوسه، که من وعده ندانم دیدی که: چو دادم دل خود را بتو آسان بگذشتی و بگذاشتی از پی نگرانم؟ جان از کف اندوه تو آسان نتوان برد اینست که از روی تو دوری نتوانم دی با من آسوده دلی دیدی و دینی امروز نگه کن که: نه اینست و نه آنم ای مسکن من خاک درت، بر من مسکین بیداد مکن پر، که جوانی و جوانم از پای دلم اوحدی ار دست بدارد خود را به سر کوی تو روزی برسانم اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17501