دل خود را به دیدار تو حاجت‌مند میدانم غم هجر تو بنیادم بخواهد کند، میدانم مرا گویی: سر خود گیر و پایم بسته‌ای محکم عظیم آشفته‌ام، لیکن خلاص از بند میدانم لبت پوشیده برد از من دل گمراه و من هرگز حدیث او نمیگویم بکس، هر چند میدانم شبم یک بوسه فرمودی که: خواهم داد، لیکن من به بوسی زان دهن مشکل شوم خرسند، میدانم مرا هر دم ز پیش خود برانی چون مگس، لیکن نخواهم رفتن از پیشت، که قدر قند میدانم تو می‌گویی: کزین پس من وفا ورزم، بلی خوبان بگویند این حکایت‌ها و نتوانند ، میدانم همه دم، اوحدی، زین پس مده پند و ببین او را که چونش عاشقم با آنکه خیلی پند میدانم اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17505