فراق روی تو می‌سوزدم جگر، چه کنم؟ ز کوی عافیت افتاده‌ام بدر، چه کنم؟ به دل کنند صبوری چو کار سخت شود دلم نماند، ز هجر تو صبر بر چه کنم؟ مرا سریست به دست از جهان و آنرا نیز برای پای تو دارم، وگرنه سر چه کنم؟ دلی که بود، به زلف تو داده‌ام، دیرست کنون ز هجر تو جان می‌کنم، دگر چه کنم؟ ز چشم خلق، گرفتم، بپوشم آتش دل مرا بگوی که: با آب چشم تر چه کنم؟ چو گویمت که: غم اوحدی بخور، گویی: منال گو: ز غم ما و غم مخور، چه کنم؟ اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17517