تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟ سپر جور تو با خویش ندارم، چه کنم؟ خلق گویند که: ترکش کن و عهدش بشکن ای عزیزان، چو من این کیش ندارم چه کنم؟ بزنی ناوک و دل شکر نگوید چه کند؟ بزنی خنجر و سر پیش ندارم چه کنم؟ طبعم اندیشهٔ سودای تو کردست و خطاست چارهٔ طبع بداندیش ندارم چه کنم؟ طاقت ناوک چشم تو مرا نیست ولیک چون زدی درد جگر ریش ندارم چه کنم؟ جان فدا کردم و گفتی که: نه اندر خور ماست در جهان چون من ازین بیش ندارم چه کنم؟ هر کرا دولت وصل تو بود محتشمست این سعادت من درویش ندارم چه کنم؟ دی غمت گفت که: بیگانه مشو با خویشان من بیگانه سر خویش ندارم چه کنم؟ گشت قربان غمت اوحدی و می‌گوید: تیر تدبیر تو در کیش ندارم چه کنم؟ اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17518