از تو مرا تا به کی بی‌سر و سامان شدن؟ در طلب وصل تو زار و پریشان شدن؟ هر نفسم خون دل ریزی و گویی: مگوی واقعه‌ای مشکلست: دیدن و نادان شدن من ز تو درمان دل جستم و دشمن شدی مصلحت من نبود در پی درمان شدن زلف تو در بند آن هست که: شادم کند گر نزند روی تو رای پشیمان شدن روی ترا عادتست، زلف ترا قاعده دل بربودن ز من هر دم و پنهان شدن هر چه تو خواهی بکن، زانکه نه کار منست با چو تو مسکین کشی دست و گریبان شدن خلق به دیر و به زود راه به پایان برند رای ترا هیچ نیست راه به پایان شدن بر دل ویران من طعنه زدن تا به چند؟ بین که: چه گنجی دروست با همه ویران شدن کار تو پیمان شکن نیست به جز سرکشی کار دل اوحدی بر سر پیمان شدن اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17578