گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو نتوانم که زمانی نکنم یاد از تو گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسم کی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد از تو دانم این قصه به خسرو برسد هم روزی که: تو شیرینی و شهری شده فرهاد از تو اگر امشب سر آن زلف به من دادی، نیک ورنه فردا من و پای علم و داد از تو گر تو، ای طرفهٔ شیراز، چنین خواهی کرد برسد فتنه به تبریز و به بغداد از تو دوش گفتی: به دلت در زنم آتش روزی چه دل؟ ای خرمن دلها شده بر باد از تو دل ما را غم هجر تو ز بنیاد بکند خود ندیدیم چنین کار به بنیاد از تو اوحدی را مکن از بند خود آزاد، که او بنده‌ای نیست که داند شدن آزاد از تو اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17617