گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر می‌شد ز تو زان روی همچون مشتری گر پرده برمی‌داشتی روی زمین پر زهره و شمس و قمر می‌شد ز تو پس بی‌نشان افتاده‌ای، ورنه پس از چندین طلب روزی من دل‌خسته را آخر خبر می‌شد ز تو بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا هم سینه پر می‌شد ز غم، هم دیده تر می‌شد ز تو؟ زان جام لعلت گه گهی می‌ریز آبی بر جگر دل خسته‌ای، کش سالها خون در جگر می‌شد ز تو گر روز می‌کردم شبی با رویت اندر خلوتی شب روز می‌گشت از رخت، شامم سحر می‌شد ز تو ور بی‌رقیبان ساعتی نزدیک ما می‌آمدی ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر می‌شد ز تو لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس آشفته‌تر می‌شد ز من، دیوانه تر می‌شد ز تو گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذره‌ای کارش چو کار اوحدی زیر و زبر می‌شد ز تو اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17620