ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو بس می‌خروشد آن سخن دل‌خراش تو زرقی همی فروشی و شهری همی خری دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو گویی که: دین پرستم و دنیا پرست نه وانگه ز بیست خواجه فزون‌تر معاش تو بر روی راه این دو سه حیوان، به راستی کمتر ز دام نیست دم دانه‌پاش تو گه راز خود ز خلق بپوشیده‌ای، ولی روی زمین پرست ز تشویق فاش تو فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟ کامروز قرض‌دار شد از بهر آش تو با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ کاری نمی‌رود ز بباش و مباش تو اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17621