گر دهد یارت امان ایمن مشو ور ببخشاید، به جان ایمن مشو آن زمان کت گوید: ای من جمله تو جمله مکرست، آن زمان ایمن مشو روی او را گر ببینی آشکار باز خواهد شد نهان، ایمن مشو گر کنارت، گوید: از زر پر کنم تا نبندی در میان، ایمن مشو وقت بیگاهست، ها! گامی بپوی دزد همراهست، هان! ایمن مشو گر شوی ایمن ز خوف دزد، نیز از خلاف کاروان ایمن مشو ور نماز و روزه گمراهت کند از غرور این و آن ایمن مشو چون نهد دیوانه‌ای دانات نام عاقلی؟ خود را بدان، ایمن مشو از کرامات ار بپری در هوا از هوا و از هوان ایمن مشو ای که اندر بی‌نشانی می‌روی از حریف بی‌نشان ایمن مشو اوحدی،چون سرش آمد بر زبان سر نگه دار، از زبان ایمن مشو اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17641