ای جان من ز هجر تو در تن بسوخته صد دل ز مهر روی تو بر من بسوخته سنگین دل تو در همه عمر از طریق مهر بر حال من نسوخته و آهن بسوخته هردم ز غصه، چیست نگویی مراد تو؟ زین ناتوان عاشق خرمن بسوخته بی‌چهرهٔ چو شمع تو در خلوت تنم دل را چراغ مرده و روغن بسوخته بر درد و داغ و محنت و اندوه و رنج من هم مرد خسته گشته و هم زن بسوخته در مسکنی که این دل مسکین کشیده دم خرمن به باد داده و مسکن بسوخته چون اوحدی مرا ز غمت آتش جگر در آستین گرفته و دامن بسوخته اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17646