آنکه میخواست مرا بیدل و بی‌یار شده زود بینم چو خودش عاشق و غمخوار شده اثری هم بکند زود یقین، می‌دانم گریه های شب این دیدهٔ بیدار شده مددی نیست که دیگر به منش باز آرد آن ز پیش من دل خسته به آزار شده ای رفیقان سفر، گر سر رفتن دارید همتی با من محبوس گرفتار شده جان فدا کرده و چون باد هوا گشته سبک دل به غم داده و چون خاک زمین خوار شده از غم آن تن همچون سمن و روی چو گل گل گیتی همه در دیدهٔ من خار شده خرقه پوشیدنم از عشق چرا دارد باز؟ من بسوزانمش این خرقهٔ زنار شده نظری بر من و بر درد من و زاری من ای به هجران تو من زارتر از زار شده کار عشق تو بلاییست نبینی آخر؟ اوحدی را چو من اندر سر این کار شده اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17665