آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه و آن تن که کشیدی به کمنمدش جذبوه و آن دیدهٔ دریا شده را درد و غم او صد بار به دستان مصیبت صلبوه و آن سینهٔ آتشکده را غمزهٔ چشمش ناگاه به شمشیر جدایی ضربوه اسباب دل و دین مرا لشکر عشقش ترکانه به یک تاختن اندر نهبوه من راز شب خود بچه پوشم؟ که بدین رخ از خون دل و دیده چه روشن کتبوه! گر جان طلبند از من دلسوخته ایشان بحثی نتوانم که هم ایشان و هبوه با او ز پدر یاد نکردیم وز مادر کورا به فدا باد ابونا وابوه! گویند: به دل صبر کن از یار و ندارم آن صبر که ایشان ز دل من طلبوه با اوحدی آن قوت غالب که تو دیدی یک باره فنا گشت چو ایشان غلبوه اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17688