بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی نظری کن به خویش تا ز کجایی و کیستی! همه شب گفتگوی تو ده و باغ است و مال و زر تو نگویی به خویشتن که: گرفتار چیستی؟ نه تو گفته‌ای: خدای را نشناسم به جز یکی؟ ز یکی لاف چون زنی؟ چو غلام دویستی! برسیدند همرهان تو هر یک به منزلی پی ایشان کجا روی؟ تو که در خفت و خیستی تو اگر بیست مرده‌ای بتوان و دل و جگر چو اجل حمله آورد، نگذارد بایستی چو پی او روی بنه ز سر این خواجگی که تو نرسی پیش او مگر به فقیری و نیستی در توحیدش اوحدی به قفای وجود زد تو به توحید چون رسی؟ که نه اوحدیستی اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17721