خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی بوی خون می‌آید از چاه زنخدانت، بلی بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند خود نمیدانم چه بیخست این که در دل کاشتی ریش گردانی دلم را وانگهی گویی: منال درد دل با ناله باشد، پس چه می‌پنداشتی؟ گر پس از جنگ آشتی جویی، نگیری در کنار تا هم آن دم نیز بی‌جنگی نباشد آشتی نزد من آبیست، گفتی: خون مجروحان عشق زان چنین در خاک میریزی که آب انگاشتی دی طلب کردی که در پای تو ریزم جان خویش زان طلب کردن سرم بر آسمان افراشتی دفتر خاطر ز نقش دیگران شستم تمام تا تو نقش خویش بر لوح دلم بنگاشتی اوحدی در دوستی با آنکه جانب‌دار تست جانب او را به قول دشمنان بگذاشتی اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17723