جان را ستیزهٔ تو ندارد نهایتی خوبان جفا کنند ولی تا به غایتی سنگین دلی، و گرنه چنین درد سینه سوز در سینهٔ تو نیز بکردی سرایتی دارم شکایت از تو، ولی منع میکند حسن وفا که: باز نمایم شکایتی روی زمین چو قصهٔ فرهاد کوهکن پر شد حکایت من و شیرین حکایتی! خود چیست کشتن چو منی؟ کاهلی ز تست تا هر زمان مرا بنسوزی ولایتی از گفت و گوی دشمن بسیار باک نیست گر باشدم ز لطف تو اندک حمایتی زان زلف کافرانه مرنج، اوحدی، دگر کز کافری بدیع نباشد جنایتی اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17726