ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی این سرخی من و زردی رخ تست ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟ بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد گر با تو بدیدی که نشستیم چه کردی؟ گو: جمله جهان تیغ برآرید، که با کس ما را سر پرخاش نماندست و نبردی روی از سخن سرد حسودان نتوان تافت خالی نبود عاشقی از گرمی و سردی ما را جهان جز سخن دوست مگویید زنهار! که این باغ بدادیم بوردی کاری به از اندیشهٔ آن یار ندیدیم بشنو که: چنین کار برآید ز نوردی در هیچ قدح بهتر ازین می نتوان یافت دریاب که: هر قطره ازین باده و مردی ای اوحدی، اندیشه مکن ز آتش دوزخ گر می‌رسی از خاک در دوست به گردی اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17728