شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل که بالای تو گر گوید: نکردم، راست پنداری دمی نزدیک مهجوران نیایی هیچ و ننشینی طریق دلنوازی از جهان برخاست پنداری دلت سختست و مژگان تیر، در کار من مسکین بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری خطا زلفت کند، آخر دلم را در گنه آری جنایت خود کنی و آنگاه جرم از ماست پنداری ز هجر عنبر زلف و فراق درد دندانت دو چشم اوحدی هر شب یکی دریاست پنداری اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17746