کاکل آن پسر ز پیشانی کرد ما را بدین پریشانی حاصل ما ز زلف و عارض اوست اشک چون خون و چشم چون خانی شب اول چو روز دانستم که کشد کار ما به ویرانی ای به رخسار آفتاب دوم وی به دیدار یوسف ثانی در کمند توییم و می‌بینی مستمند توییم و می‌دانی عهد بستیم و نیستی راضی دل بدادیم و هم پشیمانی گر نیاییم یاد ما نکنی ور بیاییم رخ بگردانی دل به دست تو بود، بشکستی تن به حکم تو گشت و تو دانی حالم از قاصدان نمی‌شنوی نامم از نامه بر نمی‌خوانی اوحدی را ز درد درمان کن که بنالد ز درد و درمانی اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17794