جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟ که هر دم به نوعی دلش خون کنی تو روزی ز دست غم خود مرا به صحرا دوانی و مجنون کنی نگویم به کس حال بیداد تو که ترسم بگویند و افزون کنی نمی‌دارم از دامنت دست باز گرم دامن دیده جیحون کنی برآنی که بر من کنی رحمتی چه سودم دهد؟ گر نه اکنون کنی نبود این گمان اوحدی را بتو که با او دل خود دگرگون کنی اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17802