رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی به دهان و لب بگویم که : نبات و انگبینی تو اگر در آب روزی نظری کنی بر آن رخ هوست کجا گذارد که : کسی دگر ببینی؟ به زبان خود نگارا، خبرم بپرس روزی که دلت زبون مبادا! ز رقیب چون ز بینی چو ز چهره بر گشایی تو نقاب، عقل گوید: قلمست و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی ز دلم خیال رویت نرود به هیچ وجهی که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی چو شد، اوحدی، دل تو به خیال او پریشان متحیرم که بی او بچه عذر می‌نشینی؟ برو و ز باغ رویش دو سه گل به چین نهفته که چو باغبان ببیند نهلد که گل بچینی اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17809