تومینالی و کس را زان خبر نه وزان زاری ترا خود درد سر نه دل اندر مهر من بستی و آنگاه ز من حاصل به جز خون جگر نه مرا زلفی چو زنجیرست و از تو کسی در عاشقی دیوانه تر نه سخن بسیار میدانی وزین سال سخن‌ها در دل من کارگر نه مرا جز عشقبازی مصلحت‌هاست ترا جز عاشقی کار دگر نه طلب گار و ترا چیزی نه بر جای خریدار و ترا در کیسه زر نه بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟ به ترک عشق میگویی و گر نه اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق : غزل گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18085