هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب سر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب دل ما بی لب لعل تو ندارد ذوقی همه دانند که باشد ز نمک ذوق کباب هر که درآتش سودای تو امروز بسوخت ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذاب گر چه نقش تو خیالیست که نتوان دیدن همه شب چشم توام مست نمایند بخواب ترشود دم به دمم خرقه ز خون دل ریش زانک رسمست که برجامه فشانند گلاب پیر گشتی بجوانی و همانی خواجو دو سه روزی دگر ایام بقا را دریاب خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18330