تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت تا دور شدی از برم ای طرفه بغداد شد دامن من دجلهٔ بغداد ز دستت از دست تو فردا بروم داد بخواهم تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت بی شکر شیرین تو در درگه خسرو بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت گر زانک بپای علمم راه نباشد از دور من و خاک ره و داد ز دستت تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر فریاد رسی نیست که فریاد ز دستت هر چند که سر در سر دستان تو کردیم با این همه دستان نتوان داد ز دستت از خاک سر کوی تو چون دور فتادم دادیم دل سوخته بر باد ز دستت زینسان که به غم خوردن خواجو شده‌ئی شاد شک نیست که هرگز نشود شاد ز دستت خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18347