چو طلعت تو مرا منتهای مقصودست بیا که عمر من این پنجروز معدودست مقیم کوی تو گشتم که آستان ایاز بنزد اهل حقیقت مقام محمودست دلم ز مهر رخت می‌کشد بزلف سیاه چرا که سایهٔ زلف تو ظل ممدودست من از وصال تو عهدیست کارزو دارم که کام دل بستانم چنانکه معهودست ز بسکه دل بربودی چو روی بنمودی گمان مبر که دلی در زمانه موجودست اگر چنانکه کسی را ز عشق مقصودیست مرا ز عشق تو مقصود ترک مقصودست دلم ز زلف تو بر آتشست و می‌دانم که سوز سینه پر دود مجمر از عودست چه نکهتست مگر بوی لاله و سمنست چه زمزمه‌ست مگر بانک زخمه عودست اگر مراد نبخشد بدوستان خواجو خموش باش که امساک نیکوان جودست خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18404