چو از برگ گلش سنبل دمیدست ز حسرت در چمن گل پژمریدست به عشوه توبهٔ شهری شکستست به غمزه پردهٔ خلقی دریدست ز روبه بازی چشم چو آهوش دلم چون آهوی وحشی رمیدست چه رویست آنکه در اوصاف حسنش کمال قدرت بیچون پدیدست چو نقاش ازل نقش تومی‌بست ز کلکش نقطه ئی بر گل چکیدست تو گوئی در کنارت مادر دهر بشیر بیوفائی پروریدست ز گلزار جنان رضوان بصد سال گلی چون عارض خوبت نچیدست پریشانست زلفت همچو حالم مگر حال پریشانم شنیدست مسلمانان چه زلفست آن که خواجو بدان هندوی کافر بگرویدست خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18407