سحر بگوش صبوحی کشان باده‌پرست خروش بلبله خوشتر زبانک بلبل مست مرا اگر نبود کام جان وعمر دراز چه باک چون لب جانبخش و زلف جانان هست اگر روم بدود اشک و دامنم گیرد که از کمند محبت کجا توانی جست امام ما مگر از نرگس تو رخصت یافت چنین که مست بمحراب می‌رود پیوست ز بسکه در رمضان سخت گفت عالم شهر چو آبگینه دل نازک قدح بشکست چگونه از رجام شراب برخیزد کسی که در صف رندان دردنوش نشست بمحشرم ز لحد بی خبر برانگیزند بدین صفت که شدم بیخود از شراب الست عجب نباشد اگر آب رخ بباد رود مرا که باد بدستست و دل برفت از دست کنون ورع نتوان بست صورت از خواجو که باز بر سر پیمانه رفت و پیمان بست خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18412