فروغ عارض او یا سپیده سحرست که رشک طلعت خورشید و طیرهٔ قمرست لطیفه‌ئیست جمالش که از لطافت و حسن ز هر چه عقل تصور کند لطیف‌ترست برون ز نرگس پرخواب و روی چون خور دوست گمان مبر که مرا آرزوی خواب و خورست ز هر که از رخ زیبای او خبر پرسم چونیک بنگرم آنهم ز شوق بیخبرست اگر چه مایهٔ خوبی لطافتست ولیک ترا ورای لطافت لطیفهٔ دگرست بدین صفت زتکبر بدوستان مگذر اگر چه عمر عزیزی و عمر بر گذرست بهر کجا که نظر می‌کنم ز غایت شوق خیال روی توام ایستاده در نظرست اگر تو شور کنی من ترش نخواهم شد که تلخ از آن لب شیرین مقابل شکرست ز بی زریست که آب رخم رود بر باد اگر چه کار رخ از سیم اشک همچو زرست مرا هر آینه لازم بود جلای وطن چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست ز بحر شعر مر او را بسی غنیمتهاست که از لطافت خواجو سفینه پرگهرست خواجوی کرمانی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18420