دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت مخمور بادهٔ طرب انگیز شوق را جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم از من رمید و توسن بختم رماند و رفت چون صید او شدم من مجروح خسته را در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت چون بنده را سعادت قربت نداد دست بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18513