من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد در آتشم ز آب رخش کاب رخ من می‌برد آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست طوطی خطش از چه رو پر بر شکر می‌گسترد سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش این دست بر سر می‌زند و آن جامه بر تن می‌درد من تحفه جان می‌آورم بهر نثار مقدمش وان جان شیرین از جفا ما را بجان می‌آورد زلف سیه کارش نگر و آنچشم خونخوارش نگر کاین قصد جانم می‌کند و آن خون جانم می‌خورد هنگام تیر انداختن گر بر من آرد تاختن در پای او سر باختن عاشق بجان و دل خرد بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی جانا ز خشم وآشتی بگذر که این هم بگذرد گه گه به چشم مرحمت برما نظر می‌کن ولی سلطان ز کبر و سلطنت در هر گدائی ننگرد زان سنبل عنبر شکن خواجو چو می‌راند سخن می‌یابم از انفاس او بوئی که جان می‌پرورد خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18578