نی ز دود دل پرآتش ما می‌نالد تو مپندار که از باد هوا می‌نالد عندلیبیست که در باغ نوا می‌سازد خوش سرائیست که در پرده‌سرا می‌نالد بیزبانست و ندانم که کرا می‌خواند در فغانست و ندانم که چرا می‌نالد من دلخسته اگر زانکه ز دل می‌نالم باری آن خستهٔ بیدل ز کجا می‌نالد می‌فتد هر نفسی آتشم اندر دل ریش بسکه آن غمزدهٔ بی سر و پا می‌نالد می زنندش نتواند که ننالد نفسی زخم دارد نه به تزویر و ریا می‌نالد بسکه راه دل ارباب حقیقت زده است ظاهر آنست که در راه خدا می‌نالد نه دل خسته که یک دم ز هوا خالی نیست هر کرا می‌نگرم هم ز هوا می نالد هیچکس همدم ما نیست به جز نی و او نیز چون بدیدیم هم از صحبت ما می‌نالد ناله و زاری خواجو اگر از بی برگیست او چه دیدست که هردم ز نوا می‌نالد خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18616