حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست زانکه با دست نسیم چمن و بوی بهار همه بتخانهٔ چین نقش و نگارست ولیک اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت اوست کاندر حرم عشق تو می‌یابد بار سکه روی مرا نقش نبینی زانروی که درستست که چشمت نبود بر دینار خرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت گر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمار گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی چون مراد من دلسوخته اینست برآر از میانت چو کمر میل کنارست مرا گر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنار گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو که دلش را سر یارست و تنش را سر دار خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18784