گر یار یار باشدت ای یار غم مخور گنجت چو دست می‌دهد از مار غم مخور بر مقتضای قول حکیمان روزگار اندک بنوش باده و بسیار غم مخور دستار صوفیانه و دلق مرقعت گر رهن شد بخانهٔ خمار غم مخور کارت چو شد ز دست و تو انکار می‌کنی اقرار کن برندی و زانکار غم مخور چون دوست در نظر بود از دشمنت چه غم چون گل بدست باشدت از خار غم مخور با طلعت حبیب چه اندیشه از رقیب چون یار حاضرست ز اغیار غم مخور گردرد دل دوا شود ایدوست شاد زی ور غمگسار غم بود ای یار غم مخور چون زر به دست نیست ز طرار غم مدار چون سر ز دست رفت ز دستار غم مخور خواجو مدام جرعهٔ مستان عشق نوش وز اعتراض مردم هشیار غم مخور خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18793