بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور کمینه خادمهٔ بزمگاه ماست نشاط کهینه خادم خلوتسرای ماست سرور معطرست دماغ معاشران ز بخار معنبرست مشام صبوحیان ز بخور ببند خادم ایوان در سراچه که ما بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور ز نور عشق برافروز شمع منظر دل به حکم آنکه مه از مهر می‌پذیرد نور دلی که همدم مرغان لن ترانی نیست کجا بگوش وی آید صفیر طایر طور مرا ز میکده پرهیز کردن اولیتر که گفته‌اند بپرهیز به شود رنجور ولی چنین که منم بیخود از شراب الست بهوش باز نیایم مگر بروز نشور ز شکر تو مرا صبر به که شیرینی طبیب منع کند از طبیعت محرور ولی ز لعل تو صبرم خلاف امکانست که می پرست نباشد ز جام باده صبور فروغ چهره‌ات از تاب طره پنداری که آفتاب شود طالع از شب دیجور چه دور باشد ارت ذره ئی نباشد مهر که ماه چارده دایم ز مهر باشد دور به روی همنفسی خوش بود نظر ور نی ز ناظری چه تمتع که نبودش منظور ز جام عشق تو خواجو چنین که مست افتاد بروز حشر سر از خاک برکند مخمور خواجوی کرمانی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18796