خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم با چنین درد ندانم که چه درمان سازم مگر این کز پی آن مایهٔ درمان بروم منکه در مصر چو یعقوب عزیزم دارند چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم بعد از این قافله در راه بکشتی گذرد چو من دلشده با دیدهٔ گریان بروم گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار چون سکندر ز پی چشمهٔ حیوان بروم تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم اگرش دور مخالف به عراق اندازد من به پهلو ز پیش تا به سپاهان بروم همچوخواجو گرم از گنج نصیبی ندهند رخت بر بندم و زین منزل ویران بروم خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18958