من بیدل نگر از صحبت جانان محروم تنم از درد به جان آمده وز جان محروم خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات چون سکندر ز لب چشمهٔ حیوان محروم آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای در کف دیو فتادست و سلیمان محروم ای طبیب دل مجروح روا می‌داری جان من خون شده از رنج و ز درمان محروم خاشه چینان زمین روب سراپردهٔ انس همه در بندگی و بنده ازینسان محروم همچو پروانه نگر مرغ دل ریش مرا بال و پر سوخته وز شمع شبستان محروم ای مقیمان سر کوی سلاطین آخر بنده تا کی بود از حضرت سلطان محروم رحمت آرید برآن مرغ سحر خوان چمن کو بماند ز گل و طرف گلستان محروم عیب خواجو نتوان کرد اگرش جان عزیز همچو یعقوب شد از یوسف کنعان محروم خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18959