نسیم باد بهاری وزید خیز ندیم بیار باده که جان تازه می‌شود ز نسیم مریض شوق نباشد ز درد عشقش باک قتیل عشق نباشد ز تیغ تیزش بیم گر از بهشت نگارم عنان بگرداند بروز حشر من و دوزخ عذاب الیم ز خاک کوی تو ما را فراق ممکن نیست چنانکه فرقت درویش از آستان کریم کمان بسیم بسی در جهان بدست آید نه همچو آن دو کمان هلال شکل و سیم چنین که بر رخ زردم نظر نمی‌فکنی معینست که چشمت نه بر زرست و نه سیم کنونکه بلبل باغ توام غنیمت دان که مرغ باز نیاید بشیانه مقیم اگر چه پشه نیارد شدن ملازم باز مرا بمنزل طاوس رغبتیست عظیم ز آهم آتش نمرود بفسرد آندم که در دلم گذرد یاد کوه ابراهیم نسیم باد صبا گر عنان نرنجاند پیام من که رساند بدوستان قدیم بیا و خیمه بصحرای عشق زن خواجو که طبل عشق نشاید زدن بزیر گلیم خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18986