ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیم گشتیم گدایان سر کویش و هرگز در گرد سراپردهٔ سلطان نرسیدیم چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک در سایهٔ آن سرو خرامان نرسیدیم رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم چون ذره سراسیمه شدیم از غم و روزی در چشمهٔ خورشید درفشان نرسیدیم در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش هرگز به لب چشمهٔ حیوان نرسیدیم ایوب صبوریم که از محنت کرمان چون یوسف گم گشته به کنعان نرسیدیم از زلف تو زنار ببستیم و چو خواجو در کفر بماندیم و به ایمان نرسیدیم خواجوی کرمانی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18987