چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان چو دل قدح بخندد ز شراب ناردانی دل خسته چون شکیبد ز بتان نار پستان بسحر که جان فزاید لب یار و جام باده بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان چو نمی‌توان رسیدن بخدا ز خودپرستی بخدا که در ده از می قدحی بمی پرستان برو ای فقیه و پندم مده اینزمان که مستم تو که چشم او ندیدی چه دهی صداع مستان که ز دست او تواند بورع خلاص جستن که بعشوه چشم مستش بکند هزار دستان چو سخن نگفت گفتم که چنین که هست پیدا ز دهان او نصیبی نرسد بتنگدستان تو جوانی و نترسی ز خدنگ آه پیران که چو باد بر شکافد سپه هزار دستان به چمن خرام خواجو دم صبح و ناله می‌کن که ببوستان خوش آید نفس هزار دستان خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19004